شهرسازی حقیقت گرا

پشت دریاها شهریست...

شهرسازی حقیقت گرا

پشت دریاها شهریست...

خدا پشت دریاها شهری دارد که به اندازه ی چهل روز طول می کشد تا خورشید آن را بپیماید ، و در آن مردمی هستند که هیچ گاه گناه نکرده اند و ابلیس را نمی شناسند.
« مجلسی جلد 54 ص 333 »
نویسنده:
حسین فتحی اکبری پور

طبقه بندی موضوعی
آخرین نظرات
نویسندگان
پیوندها

۲ مطلب در آذر ۱۳۹۶ ثبت شده است

لذت شنیدن موسیقی خوب در شهر

چهارشنبه, ۱۵ آذر ۱۳۹۶، ۰۲:۰۳ ق.ظ | حسین فتحی اکبری پور | ۲ نظر

 2 ساله دوست دارم مقاله ای چیزی راجع به آهنگ (موسیقی) و شهر بنویسم ولی خیلی سخته و هر موقع میخوام به طرف   اش  برم یادم میره چی کار کنم و خودکارم رو میز می مونه و کاغذ صفر، ایده های جالبی به ذهن میرسه ولی تو همان قصر   ذهن هم دفن میشه J

 امروز بعد از 9 سال یکی از همکلاسی هام رو دیدم خاطرات دوران راهنمایی ام رو زنده کرد اون موقع ها که خیلی خیلی   موسیقی گوش میدادم اونم نه هر موسیقی "رپ" بله رپ خیابونی چه خارجی اش چه ایرانی اش یعنی آرشیو کامل حتی از   کلوپ های سطح شهر هم کامل تر بود داشتم ولی از   اول دبیرستان به بعد ترک کردم و آدم شدم(خخخخ) (البته منظور ما از موسیقی رپ موضوعات اجتماعی اش نه چیز دیگه ای هاااا) و سراغ موسیقی اونم رپ اش اصلا نرفتم تا اینکه امشب بعد 9 سال به طور   اتفاقی همان همکلاسی ام دوباره اون موسیقی رو برام پخش کرد یاد شهر افتادم...

 بله شهر و موسیقی

 چطور؟

  این روزها دیگر به مدد توسعه ی تکنولوژی، همه جا دسترسی'یمان به موسیقی آسان شده یک گوشی و هنذفری و یک   شهر.

 حتما تجربه کرده اید وقتی موسیقی گوش می دهید و در شهر راه میروید و یا میرانید، یا در تاکسی هنذفری خود را برای   فایق آمدن به صدای مسخره ی رادیو بیشتر در گوشتان فشار میدهید، یا پشت در خانه یکی دو پایی اینور و آنور میکنید تا   موسیقی تمام شود و وارد شوید، چقدر همه چیز بهتر است، رنگیتر است، لذت بخشتر است ... حتی غمش.

 گویی موسیقی و ترانه'هایش جان میبخشند به لحظه هایمان. حتی ... کمی جان.

 اما چی میخوام بگم:

 تاکنون متوجه'ی حضور شهر در ترانه هایی که گوش میکنید، شده اید؟

 کدام ترانه؟ کدام شهر؟ با صدای کی؟

 آیا شهر در ترانه اشاره شده یتان از تشخص برخوردار بود یا خیر؟ از چه جنسی؟ آیا توانستید حال و هوای شهر را از لا به   لای واژه ها و موسیقی دریابید؟

 چگونه حالی بود و هست؟ خوب یا بد؟

 شاد یا غمگین؟

 برای مثال چوون امشب به طور اتفاقی رپ گوش دادم (رپ رو مثال می زنم)

 در موسیقی رپ بیش از هر موسیقی دیگری به شهر تهران پرداخته شده است.

 این موسیقی اساسا شهری است و حضور شهر به مثابه یک کالبد و یک اتفاق نقشی قابل اعتنا دارد.

 ترانه سراها برخاسته از شهرند و در همین محیط شهری پا گرفته و رشد کرده اند و تهران و خصوصیات اشکار و پنهانش را   خوب میشناسند. رپرها مصرف کننده فضاهای شهری اند و از تهران میگویند و آن را روایت میکنند.آنها تهران را چون متنی   قرایت میکنند، قرایتی درشت و صریح و بدون هیچ ملاحظه و ملایمتی:

 اینجا تهرونه، یعنی شهری که/ هرچی توش میبینی باعث تحریکه/ اینجا تهرونه لعنتی شوخی نیستش/خبری از گل و بستنی   چوبی نیستش/ اینجا جنگله بخور تا خورده نشی/ اینجا نصف عقده'ای'ان، نصف وحشی

 حس تعلق به تهران در موسیقی رپ با ذکر محله های آن، که حکایت از اشراف و اقتدار خواننده نسبت به شناسایی جای   جای شهر دارد، با نگاه تصنیف سرایان عامیانه گوی قدیمی تلاقی میکند.

 رپرها شهر را در چنبره خود دارند، از جنوب تا شمال، از شرق تا غرب، با کوچه و پس کوچه'هایش آشنایند، در آن   میزیند،  از شهر میگویند و با شهر به مثابه یک وجود قدرتمند می'ستیزند، اما هرگز رهایش نمیکنند.

به قول هیچ کس دلیلشم اینه که همیشه واقع بینم/ چیزایی رو که تعریف می کنم آره دیدم 

 پ ن 1 : این متن به مثابه این نبود برید رپ گوش کنید هااا نهههههه

 پ ن 2 : من موسیقی های رضا یزدانی و این روز ها پالت رو راجع به شهر بیشتر می پسندم  ولی هیچکس یک خاطره از یه دورانی  بود همین

 پ ن 3 : موسیقی گوش کنید ولی نه هر موسیقی رو باشه؟ (بگو باشه)

 فعلا یاعلی

داستانی تلخ به نام زوال فرهنگ، در بستر عشرت (قِصّه شماره هفت)

شنبه, ۴ آذر ۱۳۹۶، ۰۸:۴۹ ب.ظ | حسین فتحی اکبری پور | ۱ نظر

داستان مشهد (بافت حرم)

 چمدان ها را میبندیم و اینبار راهی دیار عاشقان و ادبا میشویم. به مرکز شهر میرویم، خیابان امام رضا را امتداد میدهیم. از کنار رهگذرانی که   برخی با قدم های تند و برخی با گام هایی که اندکی برای پرسیدن، انگشتری، یادگاری و شاید عطری از جنس مشهد، از سرعت خود کاسته اند،   میگذریم. بازار را را رد میشویم و به محلات تاریخی مشهد  میرسیم. اهل اینجا که باشی میدانی اگر شهر آرام باشد و همه چیز سرجای خودش و   به قاعده باشد، دوست داری  از شهر و هویت شهری خود و اتفاقات شهری لذت ببری. گاهی هم با گوشه چشم به حرم چشم میدوزی و به هنر   سازنده اش آفرینی میگویی... اما شهر باید آرام باشد و همه چیز به قاعده! 

 مثلا اگر درست همین زاویه دید با مهمانی ناخوانده و نطلبیده مخدوش   شود، نه دیگر اینجا خواهی ایستاد و نه تعاملی را با محیط حس خواهی   کرد. اندکی بالاتر را نگاه میکنیم، حرم در زیر پوششی از آسمانی بتنی به   نام هتل، در حال زنده مانیست. و اهالی که دلنگران از سبز شدن این   مجموعه اند.

 صدای نعره مستانه جرثقیل ها، هیاهوها و فریاهای کارگرانی که به امید لقمه ای نان در کشمکش افکار زاییده از بورژوازی عده ای سخت   مشغول  کار هستند؛ شده در ستیغ آفتاب ظهر تابستان  یا سوز سرمای شبانه زمستان مشهد... . سنگ ها و آجرها یکی پس از دیگری بالا   میروند، ماشین های حفاری و مته های بزرگی که با دل هر آنچه بود و هست و با زمین و شهر عجین شده، و عجیب حفر می کنند و میخراشند...

  بافت تاریخی اطراف حرم ، بافتی است باقی مانده از دوران قاجار و خاطراتی از زندگی مردمی و زائرانی که به عشق امام رضا به مشهد آمده   بودند... و ساخت خانه هایی پر عظمت که در مقیاس و سادگی اغراق برانگیزش غریب گز بودن ساکنانش تبلور یافته است.این خانه ها در فراز و   نشیب های سنگین قاجاری سالم ماند هرچند به حریم آن ها که قطعا حاوی نشانه هایی از تاریخ ما بود تجاوز شد و امروز شاهد هدف عینیت   بخشیدن به شعار لوکوربوزیه [وی به عنوان یکی از اولین پیشگامان معماری مدرن و سبک بین‌المللی مشهور است] که همان زندگی به سیاقی   ماشینی در دنیای مدرن بود.

 از نظر نشانه شناسی این دو خانه ها در کنار هم حاوی جنبه های مخفی اینانند... اما آنچه مرا به نوشتن داشت بدنه   قاجاری است که در جای   جای  دیگر بافت تاریخی اطراف حرم قرار دارد و خود همین آجرها و گچها اگر در هرکجای این جهان بود مرمت   میشد و استفاده میشد اما   بزرگان تصمیم دیگری برای این اسناد تاریخی دارند..آری تخریب و تحقق اهداف سیستم سرمایه داری و به اعتبار نتیجه   هویت اسلامی/ایرانی   از شعوری که بر آن استوار گشته است، تنزل میکند به شعاری در محافل و دورهمی و «فرهنگ» اصیل ملی و اعتقادی از   جانب گروه هایی   ذینفوذ بی اعتبار میشود.

  شاید زمان آن رسیده است که بر عشق رفته مرثیه ای بخوانیم و بگوییم که کجاست ای یار آغوش تو...