شهرسازی حقیقت گرا

پشت دریاها شهریست...

شهرسازی حقیقت گرا

پشت دریاها شهریست...

خدا پشت دریاها شهری دارد که به اندازه ی چهل روز طول می کشد تا خورشید آن را بپیماید ، و در آن مردمی هستند که هیچ گاه گناه نکرده اند و ابلیس را نمی شناسند.
« مجلسی جلد 54 ص 333 »
نویسنده:
حسین فتحی اکبری پور

طبقه بندی موضوعی
آخرین نظرات
نویسندگان
پیوندها

قصه عرفانی- شهر و کوه - شرح حال دو برادر که پای در راه سلوک گذاشتند

چهارشنبه, ۶ شهریور ۱۳۹۸، ۱۱:۲۶ ب.ظ | حسین فتحی اکبری پور | ۰ نظر

برادر اول به کوه می رود و برادر دوم در شهر می ماند سال ها بعد برادر دوم آب را در صافی برای برادر اول می فرستد آبی که به خاطر کرامت حاصل از مقام او از صافی رد نمی شد و برادر دوم پنبه ای که در آن طلای مذاب است برای برادر اول می فرستد پنبه بر اثر مقام وی از گرمای طلای مذاب آتش نمی گیرد و طلا نیز سرد نمی شد. برادری که به کوه رفته بود با تعجب به شهر می آید برای او امکان سلوک در شهر امری بعید بود، آنگاه که پس از جست و جو به طلا فروشی برادر خود رسید و از حال معنوی وی پرسید چند مشتری به مغازه آمدند و در آن لحظه آب از صافی رد شد و یا به عبارت دیگر آنچه برادر به دست آورده بود به باد رفت.

 

شهر در حالت نمادینش فرصتی برای گناه است معرکه امتحان! در این روایت شهرهای امروزی فرهنگ ما شرایط ویژه ای دارند، امروزه اگر کسی به خود سازی بپردازد نمی توان آنرا در میان خیل شهروندان شناخت، امروزه در تهران فرزندان مولانا و حافظ و خیام همگی شهروندانی هستند که چند ساعت در روز در ترافیک می مانند و برای قرار گذاشتن با یکدیگر همه ساعت هایشان را تنظیم کرده اند و در میادین و مکان های عمومی با هم قرار می گذارند. این روایت و مبتلایان به آن در این دوران نمی توانند منشا اثر شوند، حتی دیده هم نمی شوند اگر نماینده ای داشته باشند. مانند تمثیل قصه ذکر شده باید بسوزند و نسوزانند باید آتشی در کنار پنبه باشند و نه اینکه صرفا با خودداری و فاصله گرفتن از شهروندان به مقامی برسند، این کار دیگر ممکن نیست، اگر چشم زاهد دوری گزیده بر اثر یک نگاه گناه کرد چشم شهروندان هرروز به هزاران موقعیت مشابه بر می خورد...

 

آیا این قصه از زندگی و شهر آینده ای دارد؟ نمی دانم! از طرفی ماهیت تغییر پذیر و دیالکتیکی این روایت آینده ای را برای آن ممکن می کند از طرف دیگر این روایت در حالت کنونی اش منشا اثر نیست و هر روز تحت تسلط شیوه زندگی و تفسیر هایی که به مراتب بهتر پاسخگو هستند تضعیف می شود.

"عرفان" راز عجیب شهر

شنبه, ۱۲ مرداد ۱۳۹۸، ۰۱:۲۷ ب.ظ | حسین فتحی اکبری پور | ۰ نظر

شهر های ایران هرچند ضعیف و غیر فعال اما میراث دار ادبیات عرفانی و سنتی خاصی از تفکر ما ایرانیان است که در پس زمینه و یا در پستوی ذهن شهروندان اش وجود دارد، چنین شهری بی شک برای آنچه در ادبیات عرفانی "سلوک نفس" خوانده می شود محیطی خطرناک و امتحانی سخت است، جایی که حق و باطل در هم آمیخته اند و شهری که به روایتی چیزی نیست جز تبلور نفسانیت یا خود -همان خودی که تفکرش معیار بودن است و تظاهرش جلوه فعال بودن- ساختمان ها بانک ها و امروزه حتی مساجدَ ش نیز تجسم نفسانیت هستند . . .

امروز بیشتر از هر روز شهر را بسان روسپی شیرین سخن و بد فرجام و از درون غمین و دل مرده و آراسته می یابیم که نه فقط جسم خود و شهروندان را در سلطه و اختیار می گیرد بلکه فشاری عظیم بر روح خودی و غیر خودی وارد می کند.
(حافظ)

نشان اهل خدا عاشقیست با خوددار
که در مشایخ این شهر این نشان نمی بینم


راز عجییبست شهر ! شهری که زمانی محمل بزرگان بود و امروز هم لیاقتش را دارد اما خود را به چرخ عظیم بزرگترین کارخانه تبدیل کرده!  امروز نه فقط عشق نیست که نیست بلکه نگاه هم گم شده است نگاه خواه زمینی خواه آسمانی در معنی کامل خود حتما درگیر آرمان است اما اگر آرمان را از دیده بگیریم احتمالا بعد از برق اراده نیز از چشمان خارج می شود. آری اگر مکانی پر از زباله شد به مگس نباید خرده گرفت و با بستن دماغ زباله نابود نمی شود!
امروزه بسیاری از چشم ها را بی اراده می بینیم، همانطور که مشکل علم کیفیت پایین چاپ نیست مشکل شهر زشتی نیست و مشکل جوانان منحرف نیست، اگر درنگ کنیم همه معلول هستند و نگاهی لازم تا به علت برسد.

اگر به زلف دراز تو دست ما نرسد
گناه بخت پریشان و دست کوته ماست


حافظ - سعدی - خیام و فضا

سه شنبه, ۱ مرداد ۱۳۹۸، ۰۸:۰۴ ب.ظ | حسین فتحی اکبری پور | ۱ نظر

انسان ذاتا در فضا زندگی می کند در فضا تصور می کند و در فضای خیالی سیر می کند، فضا بخشی از وجود انسان است که لاجرم خاطرات و حتا احساسات را با خود حفظ می کند. اما همانطورکه  فضای انسانی با خاطرات و احساسات ممزوج می شود انسان به آسانی برای احساسات نیز فضا می آفریند. بدین سبب گویندگان شهر را می توان معمار دانست.

 

دو بیت از (حافظ) :

 

آنان که خاک را به نظر کیمیا کنند

 آیا بود که گوشه چشمی به ماکنند . . .

و

طربسرای محبت کنون شود معمور

 که طاق ابروی یار منش مهندس شد . . .

 

تبدیل شدن خاک به کیمیا که با معمور شدن دل آدمی در دوبیت تطبیق داده می شود خاصیت معماری فضاست. دیوار که خود خاک است،  همانقدر جدا کننده فضاست که آفریننده آن _ اتصال دهنده آن_  معماری در زبان حافظ معماری خاک وجود اوست که در اثر نگاه دیگری به کیمیا تبدیل می شود. و مانند فضای خیالی انسان دائما در حال تغییر است.

 

)سعدی(

از در درآمدی و من از خود به در شدم گویی

گویی کزین جهان به جهانی دگر شدم

چشمم به راه تا که خبر آورد ز دوست

صاحب خبر بیامد و من بی خبر شدم ...

.

.

.

 اکسیر عشق بر گلم افتاد و زر شدم

 

این اکسیر در واقع همان بر قیست که از منزل لیلی می درخشد و خرمن مجنون را دگرگون می کند. البته این تبدیل و تغییر در نگاه و حالات مختلف شاعران ویژگی های متفاوتی دارد اما اساسا وجود دارد.گاه رو به ابدیت و گاه روبه فنا . گاه طعن وار تکرار امری را بیان میکند:

 

 و ( خیام ) :

این کوزه چومن عاشق زاری بودست

در بند سر زلف نگاری بودست

این دسته که بر گردن او میبینی

دستیست که بر گردن یاری بودست

 

در شعر حافظ «مدعی» آشکارا این فضا و آن خلوت را مشوش میکند. مقام دنیا -خاک- که اساسا سعدی از دوست دور نگاه می دارد و خیام با نقیض آن مخالفت می ورزد.

 

بیاییم ما هم مانند این شاعران به واقعیت این فضا توجه کنیم، این فضا پناه نیست بلکه مراتبی به مراتب  بالاتر دارد حیف است با موتور هواپیما دوچرخه سواری کنیم زود خراب  می شود !
-
امروز 1 / مرداد / 1398 
پر درد بودم چون بودنش را آفریدند . . .

این همه گفتند «یک لحظه غفلت، یک عمر پشیمانى »

من جدى نگرفتم.

حالا یک عمر است

دارم تاوان یک لحظه داشتنت را

پس میدهم.

در- هویت مند - بودن بی هویتی

يكشنبه, ۲۳ تیر ۱۳۹۸، ۰۴:۳۲ ب.ظ | حسین فتحی اکبری پور | ۰ نظر

 در شهر بدون شک هویت های بسیاری وجود دارد و این هویت ها همیشه از خودشان دفاع می کنند؛ یعنی به همان دلایلی که یک هویت به وجود آمده می خواهد باقی بماند و خودش را حفظ کند و به هر شکل ممکن گسترش یابد  البته بعضی از، هویت ها – هویت های موقتی – نسبتا موقتی اند. اما بحث مهم در شهر این است که چطور این هویت های مختلف با هم هماهنگ شوند و برای همه این هویت ها چه جایگاهی در نظر گرفته شود تا امکان داد که این هویت ها بتوانند به حیات خودشان ادامه دهند.

حذف هویت ساده نیست و هزینه بالایی دارد. وقتی یک هویت حذف شود معمولا خودش را در یک قالب دیگری مجدا احیا می کند در یک جای دیگر و ممکن است هویتی که شما سعی کردی حذف کنی در جای دیگر به شکل حاد تری بروز کند. هویت ها را باید دقیقا مشخص کرد و کنترل کرد تا به هویت هنجار شکن گسترده اجتماعی تبدیل نشود.

سوژه عموما در ابتدای ورود به یک شهر مدرن هویت سستی در خود احساس می کند که فرد را خیلی نزدیک به یک هویت ناشناس می برد. این موقعیت ناشناسی و نداشتن هویت و ضعیف بودن آن هم جنبه های مثبتی دارد و هم منفی، جنبه مثبت آن این است که هر اندازه ناشناسی بیشتر شود میزان آزادی سوژه افزایش می یابد البته فضا هایی هم داریم که عموما ایجاد یک تیپی از هویت می کنند و آن سوژه ای که در آن فضا حضور دارد  باید طبق آن رفتار کند ولو اینکه ناشناس باشد. ولی در قاعده قضیه هویت در شهر، ناشناسی اش به ما آزادی بیشتری در عمل می دهد چون تحت فشار کنترل دایمِ جماعتی نیستیم اما جنبه منفی آن می تواند این باشد که هر تیپی از ناشناسی، گروهی از حمایت ها را از ما می گیرد. پس هویت داشتن  به ما به کمک  می کند تا کنترل اجتماعی پیدا  کنیم اما از طرف دیگر ما را از حمایت آن جماعت نیز برخودار می کند.

مسلما سوژه ای که در شهر ناشناس است تصمیم به ایجاد هویت هایی می زند که معمولا این هویت ها به کارکرد های شهری مربوط اند. مانند کارکرد های شغلی / زیستگاهی / فراغتی و غیره . . .؛ این هویت ها باعث می شوند شهروندان با هم وارد مبادله اجتماعی شوند. این هویت ها در شهر شکسته می شوند و در قالب محله خود را به منصه  ظهور می رسانند تا سوژه بتواند در آن انسجام محله ای و سرانجام حس تعلق پیدا کند.

اما در این بین تنظیمات و سیاست گذاری درسیستم های محله ای که سبک زندگی نزدیکی با هم دارند را باید مورد توجه ویژه ای قرار داد. چون اگر این سیستم های محله ای ، آنقدر آزاد گذاشته شوند که اصلا نیازی با سایر سیستم های شهری در خود شان نبینند چیزی به وجود می آورند که امروزه در سیستم های شهری با نام گتویی شدن – جماعتی شدن – نام برده می شود. که این مسئله جزء آسیب هایی فضایی به حساب می آیند.

در گتویی شدن یک محله علاوه بر ضربه ای که به خود آن محله زده می شود به مراتب آسیب های جدی تری به محله اطراف خود نیز می زند حتی ممکن است این ضربات بر پیکره شهر نیز وارد شود چون از کنترل خارج شده اند. (مثل محلاتی که حتی پلیس نیز جرات دخالت در آن محلات را ندارد که معمولا این محلات با واکنش های شدید و خشونت آمیز ی مواجه می شوند) اینکه افراد خودشان را با عنوان یک شهروند در نظر نمی گیرند بلکه تنها به عنوان یک جماعت در نظر می گیرند و شروع می کنند به اولویت دادن به کسانی که از لحاظ جماعتی به آن ها نزدیک هستند خطر کمونوتاریسم را افزایش می دهد. کمونوتاریسم از آسیب های هویت های جدید شهری است که ضربه های خیلی جبران ناپذیری بر توسعه شهری می زند چون افراد ترجیح می دهند که مثلا یک فردی را از قبیله - جماعت – و از گروه خودشان انتخاب کنند ولو اینکه خیلی در سطح پایین تری باشد تا اینکه فردی بیاید که غریبه باشد و ارتباطی نداشته باشد. در شهر باید برای این تیپ هویت یک نوع ارتباط منطقی و انعطاف پذیر برقرار شود تا شهر به حیات خودش ادامه دهد.

چگونه بدن ها توسط امر قدسی تصویر شهر را تغییر می دهند؟

جمعه, ۲۷ ارديبهشت ۱۳۹۸، ۰۷:۱۸ ب.ظ | حسین فتحی اکبری پور | ۰ نظر

این رویکرد ، یک رویکرد دوگانه است؛ موقعیت 22 بهمن که همه فراخوانده می شوند را در نظر بگیرید که این وارونگی تصویر شهر به واسطه انباشت غیر عادی بدن ها در شهر رخ بدهد یک معنا دلالت دارد و وقتی در شادی های فوتبال یا اعتراض های سیاسی هم معنای دیگری دارد.

یعنی در دو حالت ما با دو نوع شهروند سروکار داریم، شهروند وفادار فهمیده با شعور و در حالت دوم شورشی فریب خورده ناآگاه و دست مایه شده مواجه هستیم که هردو مهم اند.

فلذا بدن در شهر را می توانیم به اشکال مختلف در تاریخ سیاسی کشور مان ببینیم و این چیزی است که به تدریج آن را در فضا های عمومی می بینیم و مهارش می کنیم.

این رویکرد را می توانیم در بحث امر قدسی و فضاهای عمومی شهر هم ببینیم.

کنش مردم در  شب شام غریبان میدان مادر تهران اوایل دهه 80 که همه از هر تیپ که حتی وجه مذهبی هم نداشتند اما دغدغه مذهبی داشتند و با تیپ های سوسول مرفه شهری و تیپ آرایش کرده که اتفاقا کار خاصی انجام نمی دادند گُله گُله شمعی روشن می کردند را به خاطر بیاورید.

اما اتفاق مهم در سال 1382 / 1383 بود که این سنت توسط بچه های حزب اللهی برچیده شده و سِن بزرگی زده شد و مداح معروف آقای هلالی خواند و به صورتی که میدان تسخیر شد، شام غریبان آن سال خیلی جالب شد چون تمام این گُله گُله بچه های ژیگول پخش شدند در کوچه پس کوچه های اطراف میدان و از سال های بعد میدان مادر مضمحل شد . . .

اما نکته جالب این است که نیروی های مذهبی کم کم متوجه قدرت فضا های (شهری) شدند در آن مقطع از میدان های موجود استفاده کردند میدان فاطمی تهران تبدیل به پاتوق شد در ایام فاطمیه که به تدریج به صورت مشروع و قانونی میدان های عمومی دیگری تسخیر و فتح شد و آرایش فضاهای شهری به نفع نیرو های مذهبی بازآرایی شد و در نهایت این استراتژی به شکل نهادینه شده ای  در بازسازی میدان امام حسین به سمت میدان شهدا به تعبیری خودش را نشان داد. میدان امام حسین الآن تجلی گاه جشن ها و آیین های مذهبی شده است که قابلیت نمایش آیینی بالایی دارد.

این استراتژی بعد ها به اشکال مختلفی در فضاهای عمومی تکرار شد؛ یک نوع تمایل، جریان و حرکت عمومی بود برای تسخیر فضا های عمومی و نشانه گذاری آن ها که مهم ترین منطق نشانه گذاری فضا های عمومی نهادینه کردن پایدار امر قدسی در آن ها بود که تدفین شهدای گمنام را در آن ها داریم مثلا کهف شهداء در ولنجک ، مقبره شهدای گمنام سمت لویزان را می بینیم و  . . .

این اتفاق ابتدا در فضا های عمومی بود و بعد های رفت سمت فضا هایی که دسترسی عمومی نداشت مثل دانشگاه ها، ادارات بزرگ و هر جایی که قدرت سیاسی به شکل مشروع اش یا مذهبی اش کمتر بود شروع کردند به نشانه گذاری که عملا آن ها را در فضا های شهری می توانیم ببینیم.

تقریبا همه ی تیپ های فضا های عمومی در تهران یک شهدای گمنام دارند.به نظر می رسد در این بازآرایی فضا های شهری سیاست های آیینی خودش را نشان می دهد، چون حسینیه ها مساجد کشش جذب جمعیت را نداشتند و نمایش قدرت در آن ها محدود بود به همین خاطر فضا های عمومی شکل گرفت که تیپ های با سبک های جدید دین داری و با جمعیت های چندین هزار نفری که هیچ حسینیه و مسجد ای کشش این قدرت سیاسی را نداشت در ماه مبارک رمضان مراسم شب زنده داری مسجد ارک تهران که توسط حاج منصورارضی اتفاق می افتد.

ما شهر را می توانیم از منظر این فضا های آیینی و سیاست های آیینی مورد بازخوانی قرار بدهیم، همچنین یکی دیگر از این فضا ها، امام زاده ها بودند که مثل یک اپیدمی در رشد فضا های بزرگ امام زاده ها منجر شد. که تقریبا هیچ امام زاده ای وجود ندارد که بازسازی نشده باشد.

همچنین در این میان ما با یک نوع فربهی فضا های آیینی در سیاست های شهری مواجه شده ایم که توسط تلاقی بین سرمایه های مردم دولت و نهاد های پایدار حکومت ( اوقاف و . . . ) بازسازی می شود چون توسط هر کدام از این ها یک مبادله بزرگی در آن ها رخ می دهد.

فلذا می توانیم نتیجه بگیریم که از دریچه امر قدسی هم به راحتی می شود این داستان بزرگ سیاست در شهر را پیگیری کرد که در فضا ها ی قدسی شهر خودشان را نشان می دهند.


شهر من

پنجشنبه, ۵ ارديبهشت ۱۳۹۸، ۰۴:۳۲ ب.ظ | حسین فتحی اکبری پور | ۰ نظر

شهر من چهارراه های بزرگ دارد و آدم های کوچک، آدم هایش آرزوهای بزرگ دارند و درد های کوچک؛ دردهایشان یا به خاطر اسکناس های بزرگ است یا سکه های کوچک.

با سکه ها و اسکناس هایشان نمی شود سهم بزرگی از خوشی خرید ٬ چراکه هر چه قابل خریدن است٬ دیر یا زود خراب می شود و از بین می رود.

شهر من شهر وسوسه های بزرگ است در سینه های کوچک ٬ وسوسه « من شدن »  ٬از دیگران جدا شدن ٬ وقتی که نردبان خودخواهی تو را از دیگران بالاتر می برد ...

شهر من شهر اندیشه های جورواجور است و بعضی وقتها ناجور ...! شهر درختان کوچک در مقابل ساختمان های بزرگ .

بعضی وقتها فکر می کنم شاید روزی برسد که بتوانند سایه درختان را هم به قیمت خوبی بفروشند ٬ آنقدر که بتوان با پولش بقیه درخت ها را هم  انداخت و روی باغچه ها را آسفالت کرد . . .

شهر من  شهر جیب های بزرگ است و سهم های کوچک . . .و من به دستان تو که برای فروختن چند بسته آدامس بسوی دیگران دراز می شود فکر می کنم و درد سکه های کوچک را که روی هم تلنبار می شوند در نگاهت احساس می کنم ....

می خواهم بدانم چرا بین دستان تو و دست کسانی که شیشه برق افتاده ماشین هایشان آنها را از تو جدا می کنند ٬ این همه فاصله است . . .

می خواهم بدانم چرا میان این همه بزرگی و کوچکی  برای تو " سکه ها " بزرگ شده اند و برای من   "اسکناس ها " ؟

برای من " تنوع در داشتن " زیباست و برای تو فقط " داشتن " ؟


برای من  "با لذت سیر شدن" شیرین است و برای تو فقط و فقط  " سیر شدن " ؟

راستی !
سهم تو از این همه
بزرگی و کوچکی که در شهر من است . . .
.
.
.
چقدر است؟؟؟

لا یُمکِنُ الفِرار مِن نظریه 3

چهارشنبه, ۲۶ دی ۱۳۹۷، ۰۸:۰۶ ب.ظ | حسین فتحی اکبری پور | ۰ نظر

به نظر من ریشه مشکلات فقدان نظریه پردازی در شهرسازی ایران فرهنگ است نه سیاسی، علاوه بر اینکه ما از مفهوم نظریه درک غلط داریم و آن را نمی‌شناسیم، به عبارت دیگر فضا های معرفتی ما ایجاد تصور و تخیل بودن تفاوت لازم را برای نظریه‌پردازی ندارند. در واقع  باید چشم خریدار و انتقادی به موضوعات شهرسازی را داشته باشیم.

البته نباید تاثیر نظام دانشگاهی را بر این رویه نادیده گرفت؛ که اساسا نظریه های شهرسازی غرب را مبنای آموزش خود قرار داده اند. ( روال قابل پیش‌بینی، نسخه‌برداری‌های پایه‌ای و ساختاری از طرح‌های توسعه سایر کشورهاست که با وجود پیرایش تفاوت‌ها و آرایش آن به مصادیق ایرانی و بومی [بخوانید ایرانیزه‌کردن]، هنوز با الزامات و اقتضائات ملی و منطقه‌ای فاصله دارد.) این فاصله به نظر من در فرهنگ است. شهر های امروزی فرهنگ ما شرایط ویژه ای دارند.

دو امر در فرهنگ مهم اند:1- امر نمادین به تعبیری واقعیت های قابل لمس و 2- امر واقع یا همان امر غیبی که می تواند واقعیت را نجات دهد.

فرهنگ امروز محصور در امر نمادین است و با حقیقت و واقعیت نسبتی ندارد.

امروزه اگر کسی به خودسازی بپردازد نمی توانیم آن را در میان شهروندان بشناسیم، امروزه در تهران فرزندان قاضی و بهجت و طباطبایی همگی شهروندانی هستند که چند ساعت در روز در مترو سفر می کنند و در کوچه و خیابان از کنارشان عبور می کنیم. البته باید پذیرفت اثرات این عده بر شهر را نباید فراموش کرد.
اما آیا این فرهنگ امروزی که دیگر با حقیقت و واقعیت نسبی ندارد آینده ای دارد؟

به نظرم باید به تسلط شیوه زندگی و تفسیر هایی که به مراتب بهتر پاسخگو هستند رجوع کنیم.

فرهنگ ایران ایدئولوژی ندارد در نتیجه شهرسازی ایران هم فاقد ایدئولوژی است.

 ایدئولوژی یعنی آن خودآگاهی تاریخی که ما را به سمتی می خواند و برای ما تولید ارزش می کند و این ارزش است که زندگی ما را معنا دار می کند نه بر عکس.

شهرسازی بی ایدئولوژی یعنی مرگ!
شهرسازی بی ایدئولوژی یعنی عدم زایش!

شهرسازی الهیات رهایی بخش  داشته باشد. به تعبیر به معلم دانا پروین پرتوی "ما باید به تفکر متاملانه و شهودی پیش بریم. ما باید به لایه های عمقی وارد شویم و تا به بصیرت برسیم".

 پس ما باید نیازمند یک نقشه راه باشیم، یک نقشه راه تمدنی و تاریخی با طرح این سوال که

بالاخره می خواهیم در این شهرسازی جهان از منظر ایران کدام سمت برویم؟
تکلیف شهرسازی ما با ایران، اسلام و غرب چیست؟
تکلیف ما برای نجات شهر خودمان چیست؟

و اینکه آیا این نقشه راه در حالت کنونی منشا اثر هست؟ نمی دانم!
حرف هایم پراکنده است. اما پر از درد است. حضرت استاد صدایم را می شنوی؟
ادامه دارد...


لا یُمکِنُ الفِرار مِن "نظریه" 2

سه شنبه, ۱۱ دی ۱۳۹۷، ۰۳:۳۴ ب.ظ | حسین فتحی اکبری پور | ۰ نظر

برای پرداختن به موضوع نظریه باید وارد شهر شد و از میان هیایوی فطری آن عبور کرد و آستین ها را بالا زد و وارد گود شد و درباره معماری و شهر اندیشید و قلم زد.

پیرو مطلب قبلی ما با فقدان نظریه پردازی، عدم واقع نگری در سازوکار ها در ایران و بالاخره اقتباس مستقیم از طرح ها و روشمندی های سایر کشور ها یا به عبارتی ترجمه عین به عین روش شناسی غرب در شیوه های مداخله در بافت شهری رو به رو هستیم.

بسان سایر علوم انسانی، فقدان نظریه پردازی در شهرسازی ایران را باید جدی گرفت؛

برای اقامه برهان در شهرسازی ایران ابتدا باید به موضوع محیط انسان توجه می کنیم، انسان فقط در محیط فیزیکی نیست البته منظور این نیست که انسان در محیط غیر فیزیکی است 

بلکه انسان محیط را برای خود تفسیر می کند و به آن معنا می دهد مثلا یک تسبیح و انگشتر معنای خاصی دارد که لاجرم با کاربردآن درارتباط است این گونه، انسان درمحیطی هموارهدارای معنی زندگی می کند که در ارتباط با محیط فیزیکی است. شاید این طور تصور کنیم که نظریه به آن چیزی که شرایط را توصیف می کند و تبیین می دهد (توضیح و پیش بینی می کند) تقلیل یافته و یا به عبارتی دیگر تعمیم یافته!.

اساسا نظریه ها در شهرسازی از پیچیدگی برخوردار هستند (البته تعریف پیچیدگی هم می توان به عهده نظریه نهاده شود) همانطور که شهر را در سطوح مختلف تعریف می کنیم پس به فراخور آن سطوح نظریه در شهر هم با مفاهیم غیر قابل تعریف و با موضعی از پیش تعیین شده آغاز می شود. در ایران ما با نظریات پیش پا افتاده ای مواجه می شویم که  به نظر می رسد ریشه آن در مسائل فرهنگی ما دارد. 

مسئله فرهنگی در جامعه ایرانی یکی از مهم ترین مسائلی است که باعث شده ما نقد و نظریه پردازی نداشته باشیم. شاید به این دلیل که از نظر زبان شناختی زبان تفکر ایرانی، زبان شعر است، نه نثر. به بیان دیگر ما همچنان تفکر شاعرانه داریم در حالی که زبان نقد، نثر است. فقط کافی است با نگاهی عادلانه به نظریه هایی که تدوین شده است به موضوع مورد نظر آن پی ببریم، و نظریه هایی که از نظر توصیف و تحلیل و تبیین کردن و در نتیجه حل مشکل هستند را خارج از یک نظریه مفید در شهرسازی ایران بدانیم.

ادامه دارد...


لا یُمکِنُ الفِرار مِن "نظریه" 1

يكشنبه, ۴ آذر ۱۳۹۷، ۰۳:۱۱ ب.ظ | حسین فتحی اکبری پور | ۰ نظر

تقریبا همه رفتار ها و به طور مطلق هر چیزی که به آن فکر می کنیم با نظریه در تماس است، 

حتی چای خوردن جدا  از نظریه نیست! قبل از پرداختن به نظریه باید اندیشه داشت (حکمت) تا به عمل برسد، حلقه رابط حکمت و عمل، نظریه است.

نظریه برای عمل است و برای فایده رسانی و حل مشکل است. واقعیت ای ست که در روزمره زندگی هم با نوعی نظریه ای فکر کردن و نوعی تفکر تبیینی رو به رو هستیم.

این مقدمه به ما نشان میدهد که اگر ما با مسئله ای روبرو شویم مثلا اینکه چای بخواهیم ! با یک نظریه (ریختن چایدر عنصری با شکل مفروض و نام لیوان ) می توانیم مسئله را حل کنیم! البته این کاملا قابل قبول است که نظریه با نظریه انشتین قابل قیاس نیست! ما در نوع خود نظریه است! 

این مثال نشان می دهد که نظریه وقتی تدوین می شود که با مشکلی روبرو شده باشیم و 

فراخور آن موضوع نظریه از پیچ ایدگی برخوردار است(البته تعریف پیچ ایدگی هم می توان به عهده نظریه نهاده شود) اساسا نظریه ها در سطوح مختلف با مفاهیم غیر قابل تعریف و با موضعی از پیش تعیین شده آغاز می شود( در مثال ما لیوان) که شاید در سطحی دیگر و برای علمی دیگر خود موضوع نظریه باشد اما

در هر حال فکر کردن از نظریه قابل تفکیک نیست.

نظریه در بستر تاریخی  مطرح است و نظام مند است در عین حال سودمند است؛ نظریه ها اتفاقات را توضیح می دهند، شاید چند قرن پیش اعتقادات و کسب و کار و فعالیت های جنسی و ... در هم آمیخته بود (این یعنی اینکه نظریه {در نوع پیشرفته آن} نوعی از زندگی بدوی را محدود می کند، نوعی از زندگی که در کودکان وجود دارد.

و اما موضوع مورد نظرمان در در رابطه با شهرسازی، باید عادلانه برخورد کنیم و نظریه هایی را که از نظر توضیح دادن و پیش بینی کردن و در نتیجه حل مسئله در حد ریختن چای هستند ( فقط به دلیل پیش پا افتادگی) خارج از یک نظریه مفید در دانش شهر سازی بدانیم...

ما با فقدان دانش نظریه در شهرسازی ایران مواجه هستیم و این موضوع را باید جدی گرفت که در مطالب بعدیام به توضیح مفصل می پردازم.

روایت بی نظمی در خیابان انقلاب(قِصّه شماره هشت)

يكشنبه, ۲۹ مهر ۱۳۹۷، ۰۴:۱۱ ب.ظ | حسین فتحی اکبری پور | ۰ نظر

چند سالی است پائیز که می آید، تهران لباسی به رنگ های دل انگیز درختان چنار بر تن می کند، خورشید با زورگویی ابر های بارانی را از سینه ی آسمان کنار می زند، آسمان تهران از پشت پنجره ی خیس BRT خیابان انقلاب ، به مانند بازی دست جمعی ابرهای بارانی که آسمان را به رنگ خاکستری و آبی سرد در آورده اند شبیه شده؛ آسمان مثل یک زنگوله ای در حالت اسلوموشن زنگ می زند و پژواک در فضا می پیچد:

« این شهر آغوشی برایتان باز نکرده...»

به صدا توجه ای نکردم و چشم دوختم به خیابان انقلاب، بالا می رفتم اما پایین می آمدم!

انقلاب تمام دیدنی های تهران، راوی نظمی است که از پائیز های تاریخ این شهر به سلامت عبور نکرده

این بی نظمی، بی وقفه ی ذهن ترسیده ی جامعه ای است که اعتماد از آن می رود و با جایش، ترس می آید.

داستان بی نظمی تهران؟

آوار سیاست زدگی بی پایان؟!

و جمع مردم ناشناس بی حافظه در جایی که نه شهر است، نه آرمان شهری برای تخیل دارد...

میدان انقلاب در باز شد. کسی پیاده نمی شود. یک نفر تمام تلاشش را می کند که از بین فاصله نه چندان زیادِ آدم های 

جلوی در داخل شود. در بسته نمی شود. مسافران حسابی کلافه شده اند. یکی از آن ها که جلوتر است، سرِ فردی که مانع بسته شدن در شده است، فریاد می زند که "جا نیست، هُل نده!.." چند ثانیه بعد بالاخره آن فرد داخل می آید و در بسته می شود.

آن فرد بی ‌حال و بی‌حوصله و خسته و نیمه‌خواب به نظر می‌رسد، مثل مُرده‌ای که از مرگ بازگشته است، اما اشتهایی به گوشت انسان نداردپس تنها چیزی که می‌ماند مُرده‌ی متحرکی است که انگار تا ابد سرگردان در تهران خواهد بود.

ایستگاه بعد، همین صحنه تکرار می شود و کسی می خواهد به زور خودش را جا کند. این بار همان فردی که ایستگاه قبل با هزار زور و ضرب وارد شده بود، فریاد می زند: " آقا مگه نمی بینی؟ جا نیست، هُل نده."

(توهم تخریبگر آن فرد مردُه متحرک ایستگاه میدان انقلاب در ایستگاه بعدی اش همچون یک ایده‌ی ‌خطرناک متولد می‌شود و در نهایت همچون قارچ تمام ذهن اش را تصاحب می‌کند، و خود را در قالب یک زورگو می بیند.)

این صحنه ای است که هر روز تکرار می شود. فضا  نفسگیر می شود؛ ایستگاه بعد پیاده می شوم، 

تُف و لعنت به سیاست مداران این شهر بی حساب و کتاب، اعتماد از مردم تهران رفته و به جایش خشم آمده؛ همه در تقلا و کوشش اند  برای مدتی که خبر ها آوار می شوند، بعد، بی خبری، روال عادی عبور از کنار هم، و شایعه ی زشت نظم این خیابان، در بی نظمی؟

خیابان انقلاب به همان اندازه که دیوانه‌کننده است، به همان اندازه هم لذت‌بخش است.ولی بعضی‌وقت‌ها رام کردن احساساتِ افسارگسیخته‌ام درباره‌ی این شهر به کاری غیرممکن تبدیل می‌شود. مغزم به سکوی نفتی‌ شعله‌وری در وسط دریا تبدیل می‌شود که با لجبازی تمام به سوختن ادامه می‌دهد و هیچ نشانه‌ای از آرام گرفتن و کوتاه آمدن از خودش بروز نمی‌دهد و ای کاش می گوید...

ای کاش پائیز تهران حکم یک قصه مادر بزرگ را داشت؛

ای کاش این شهر بینندگانِ پائیز ش را به چالش می کشید؟!

ای کاش BRT  خیابان انقلاب زیر آسمان پائیزی این شهر اینقدر نفسگیر نبود

ای کاش به خطر تحصیل و هزار و یک دلیل دیگر مسافر دائمی تهران نمی شدم...