روایت بی نظمی در خیابان انقلاب(قِصّه شماره هشت)
چند سالی است پائیز که می آید، تهران لباسی به رنگ های دل انگیز درختان چنار بر تن می کند، خورشید با زورگویی ابر های بارانی را از سینه ی آسمان کنار می زند، آسمان تهران از پشت پنجره ی خیس BRT خیابان انقلاب ، به مانند بازی دست جمعی ابرهای بارانی که آسمان را به رنگ خاکستری و آبی سرد در آورده اند شبیه شده؛ آسمان مثل یک زنگوله ای در حالت اسلوموشن زنگ می زند و پژواک در فضا می پیچد:
« این شهر آغوشی برایتان باز نکرده...»
به صدا توجه ای نکردم و چشم دوختم به خیابان انقلاب، بالا می رفتم اما پایین می آمدم!
انقلاب تمام دیدنی های تهران، راوی نظمی است که از پائیز های تاریخ این شهر به سلامت عبور نکرده
این بی نظمی، بی وقفه ی ذهن ترسیده ی جامعه ای است که اعتماد از آن می رود و با جایش، ترس می آید.
داستان بی نظمی تهران؟
آوار سیاست زدگی بی پایان؟!
و جمع مردم ناشناس بی حافظه در جایی که نه شهر است، نه آرمان شهری برای تخیل دارد...
میدان انقلاب در باز شد. کسی پیاده نمی شود. یک نفر تمام تلاشش را می کند که از بین فاصله نه چندان زیادِ آدم های
جلوی در داخل شود. در بسته نمی شود. مسافران حسابی کلافه شده اند. یکی از آن ها که جلوتر است، سرِ فردی که مانع بسته شدن در شده است، فریاد می زند که "جا نیست، هُل نده!.." چند ثانیه بعد بالاخره آن فرد داخل می آید و در بسته می شود.
آن فرد بی حال و بیحوصله و خسته و نیمهخواب به نظر میرسد، مثل مُردهای که از مرگ بازگشته است، اما اشتهایی به گوشت انسان ندارد. پس تنها چیزی که میماند مُردهی متحرکی است که انگار تا ابد سرگردان در تهران خواهد بود.
ایستگاه بعد، همین صحنه تکرار می شود و کسی می خواهد به زور خودش را جا کند. این بار همان فردی که ایستگاه قبل با هزار زور و ضرب وارد شده بود، فریاد می زند: " آقا مگه نمی بینی؟ جا نیست، هُل نده."
(توهم تخریبگر آن فرد مردُه متحرک ایستگاه میدان انقلاب در ایستگاه بعدی اش همچون یک ایدهی خطرناک متولد میشود و در نهایت همچون قارچ تمام ذهن اش را تصاحب میکند، و خود را در قالب یک زورگو می بیند.)
این صحنه ای است که هر روز تکرار می شود. فضا نفسگیر می شود؛ ایستگاه بعد پیاده می شوم،
تُف و لعنت به سیاست مداران این شهر بی حساب و کتاب، اعتماد از مردم تهران رفته و به جایش خشم آمده؛ همه در تقلا و کوشش اند برای مدتی که خبر ها آوار می شوند، بعد، بی خبری، روال عادی عبور از کنار هم، و شایعه ی زشت نظم این خیابان، در بی نظمی؟
خیابان انقلاب به همان اندازه که دیوانهکننده است، به همان اندازه هم لذتبخش است.ولی بعضیوقتها رام کردن احساساتِ افسارگسیختهام دربارهی این شهر به کاری غیرممکن تبدیل میشود. مغزم به سکوی نفتی شعلهوری در وسط دریا تبدیل میشود که با لجبازی تمام به سوختن ادامه میدهد و هیچ نشانهای از آرام گرفتن و کوتاه آمدن از خودش بروز نمیدهد و ای کاش می گوید...
ای کاش پائیز تهران حکم یک قصه مادر بزرگ را داشت؛
ای کاش این شهر بینندگانِ پائیز ش را به چالش می کشید؟!
ای کاش BRT خیابان انقلاب زیر آسمان پائیزی این شهر اینقدر نفسگیر نبود
ای کاش به خطر تحصیل و هزار و یک دلیل دیگر مسافر دائمی تهران نمی شدم...
- ۹۷/۰۷/۲۹