به خویشتن خطاب می کنم تا بجوشد آبت
در حیرتم که چه نویسم؟ روی سخنم با کیست؟ با خفته است یا با بیدار؟ اگر با خفته است، خفته را کی کند بیدار؛ و اگر با بیدار است، بیدار در کار خود بیدار است. وانگهی نویسنده چه نویسد که خود مطلب سیاه و از دست خویشتن در فریاد است.
چوون از کشتزار خود بی خبرم، آسوده می چرم. آه اگر از پس امروز بود فردایی!
ولیکن به قول شیخ اجل سعدی:
گاه باشد که کودک نادان
به غلط بر هدف زند تیری
کلمه ای چند تقریر شود، و نکاتی تحریر گردد. شاید که دلپذیر افتد!...
خوب ادبی حرف زدن الآن خیلی مد شدJ ما هم گفتیم مقدمه این مطلب رو خیلی آرام و شاعرانه شروع کنیم با چاشنی بیدار شدن از خواب غفلت!
موضوع از آنجا شروع می شود که بلاتکلیفی در درس و زندگی (بله زندگی، البته بماند بحثش برای بعد) آیا ارشد یا خیر؟
اصلا لازم است آیا؟ به نظر اینجانب دقیقا معلوم نیست ولی وقتی می بینم کسانی به ادامه تحصیل در ارشد تمایل دارند که به غیر از خواندن جزوه و مشتی حفظیات (بی سواد ذاتی) عادت کرده و الآن این طور شده اتفاقا موفق هم هستند ولی به ذات راه ندارند... متاسفانه اوضاع شهر و شهرسازی مان مناسب نیست دلیلش هم برخورد نامناسب هم چنین بی سوادی دانشجویان و استادید ی که دیگر نظریه تولید نمی کنند، اکثر طرح ها برنامه ها شده کپی انگار کپی نکنی مواخذه خواهی شد؛ حرف جدید خیر؛ اگر بزنی به دار آویخته می شوی یا پذیرا ی عده ای نخواهد بود یا حتما باید دمی بگیری با مخاطب خاص بلکه پسندیده شود. مبانی نظری در علم شهرسازی مرده است،نمیشود با قطعیت گفت که دورهی نظریه تمام شده باشد. احتمال دارد نظریه در دورهی نهفتگی خود باشد و به سختی دیده شود. شاید دارد توانش را جمع میکند و در انتظار بازگشت است. شاید همین الان هم برگشته باشد. شکلش را عوض کرده و میتوان او را در صندلیهای عقب دانشگاه، یا داوریهای نهایی و ژوژمانهای آخر ترم، نشریات تخصصی، وبلاگهای اینترنتی یا اخبار گوشه و کنار دید. احتمالا چارچوبهای دانشگاهیِ گذشتهاش را رها کرده است و به بستر دوسالانههای معماری و نمایشگاهها – به عنوان فعالترین واسطهی تبادلات امروز - نقل مکان کرده باشد. ولی به هر صورت، نظریه برای بقا نیاز به موسسات دارد؛ به حمایت، دیرپایی، حافظه و سکون آنها، تا بتواند به پیش برود.
شهرسازی ما (ما یعنی تمام ایران نه تهران) مرده است نیاز به استادید جوان با تکیه بر بومی سازی همچنین دانشجو های شهرساز که فیلسوف باشند "آزاد" (تفکر آزاد نه مختص گروه ای)
مثلا با خواندن سیر اندیشه ها در شهرسازی متوجه خواهید شد اکثر این شهرسازان با هم اختلاف نظر داشته حتی به مشاجره همدیگر نیز می رسند و هر کس حرف جدید (ولی به کجا و کی حرف جدید) می زند به خاطر همین این اندیشه سیر نداره اصلا اندیشه ای در پس وجود دارد!؟ که سیر داشته باشید ولی
اگر دانشجو،یا استاد به معنای واقعی کلمه شهرساز داشته باشیم درست است که در سطح با هم اختلاف دارند ولی اگر یک نفر را به عمق بشناسی با همه ی شهرسازان مانوس و آشنا می شوی در هر کجای عالم که باشند.
دانشجو ی شهرساز باید در یک لحظه خود را رها کند و فکر کند، ولی با بازگشتی معرفت ی
الآن و در
این زمانه معدود شهرسازانی می بینم که این طور باشند
در این زمان ه کمتر شهرساز ای را می بینیم که در حضور و مراقبت باشند و بکوشد و
بکوشد:
در خلوتی ز پیرم کافزوده باد نورش
خوش نکته ای شنیدم در وجد و در سرورش
گفتا حضور دلبر مفتاح مشکلاتست
خرّم دلی که باشد پیوسته در حضورش
در کل روی سخنم با شهرساز ی است که هنوز خواب است و بیدار نیست این شهرساز اتفاقا در دانشگاه های خوب کشور با رتبه های خوب فارغ دانشگاه شده و از تن آسایی بر کنار نشده ...
چه کسی (شهرساز استاد یا دانشجویی) سوز دلش در شهر به التهاب آمده؟
در شهر به روی همه باز است. دربان ندارد. تعیین وقت لازم نیست. هیچ عنوان و رسم نخواهد و راهرو (شهرساز) چه زن و چه مرد، چه ... و چه ...، به قول عمّان سامانی:
همتی باید قدم در راه زن
صاحب آن خواه مرد و خواه زن
غیرتی باید به مقصد ره نورد
خانه پرداز جهان چه زن و چه مرد
شرط راه آمد نمودن قطع راه
بر سر رهرو چه معجر چه کلاه
القصه اکنون سخت است درس و شهر و ناامیدی در پس مطالعه است ولی چه باید کرد خواندن و کوشش در دانشگاه بدون درآمد یا زندگی و پول و کوشش در اتاق و ضیافت خانه ی جنّت لقا که عمر را به بی حاصلی و بوالهوسی نگذاریم...
چه کنیم؟ به خود آییم و ببینیم چه کسی هستیم...
حسین فتحی اکبری
٤ ربیع الثانی ١٤٣٩
- ۹۶/۱۰/۰۲